کاش زیبا می اندیشیدیم

یک لیوان شیر


پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می­آورد، یک روز به شدت دچار تنگ دستی و گرسنگی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می­آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می­دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می­کنم.
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی­تر حس می­کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان­های نیکوکار نیز بیش­تر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد، اما ...
سال­ها بعد ...
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگ­تری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورت حساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورت حساب کار کند.
نگاهی به صورت حساب انداخت. جمله­ای به چشمش خورد. «همه مخارج بیمارستان قبلاً با یک لیوان شیر پرداخته شده است».
امضا دکتر هاروارد کلی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد